عشق یک داستان است
اشترنبرگ پس از صورت بندی نظریه ی مثلثی عشق ، نظریه ی دیگری را مطرح کرد که در متون علمی از آن به عنوان یک فرانظریه یاد می شود. نظریه ی جدید او مبتنی بر این فرض است که عشق یک داستان است و هر فردی داستان خاص خودش را از عشق دارد و فهم افراد از عشق متأثر از داستانی است که از عشق دارند.
نظریه عشق یک داستان است
اشترنبرگ در مقدمه ی کتاب عشق یک داستان است ، در مورد نظریه ی مثلثی عشق خود می گوید: هر چند این نظریه، گونه های عشق را با شیوه ای روشمند سامان داده است، اما در عین حال پاسخی بدین پرسش نمی دهد که چرا من و نه کس دیگری عاشق این فرد خاص می شود و نه عاشق فرد دیگری، و نیز آنکه چرا من و نه کس دیگری قادراست با انسان خاصی رابطه ی عاشقانه برقرار کند و نه با انسان دیگری. میا نه ی دهه ی ۹۰ با نگاه تازه ای به همه چیز می نگریستم. فهمیدم که لازم است بنشینم و با داستانهای بسیاری که پیرامون عشق شنیده بودم کلنجار بروم و آنها را طبقه بندی و ساماندهی کنم. این داستان ها تفاوت های بسیار زیادی با هم داشتند; این تفاوت ها نه تنها میان روابط مختلف وجود داشت، بلکه گاهی در درون خود رابطه هم به چشم می خورد: گاهی دو همسر، دو قصه ی کاملاً متفاوت را پیرامون روابطشان نقل می کردند و به نظر می رسید که هر گاه این دو قصه تفاوت زیادی با هم داشته باشند، جفت ها نیز رضایت کمتری از رابطه ی خود دارند. از این رو دست به کار صورت بندی دیدگاه عشق به مثابه ی قصه شدم . این دیدگاه بر این فرض مبتنی است که ما آدمیان گرایش داریم بر کسانی عاشق شویم که قصه هایشان با قصه ما یکی است یا مشابه آن است، اما نقش این افراد در قصه ها مکمل نقش خود ما است. و بدین ترتیب، این کسان، از جنبه هایی مثل خود ما هستند، اما از جنبه های دیگری بالقوه از ما متفاوتند. اگر از سر اتفاق بر کسی عاشق شوید که قصه ای کاملاً متفاوت داشته باشد، آن وقت است که هم رابطه ی ما و هم عشقی که زیر ساخت این رابطه است، وضعیتی متزلزل پیدا میکند.
اشترنبرگ برای توضیح نظریه ی جدید خود نمونه ی زیر را می آورد. زاک و تامی بیست و هشت سال است با هم ازدواج کرد ه اند. در همه ی این بیست و هشت سال دوستانشان پیش بینی می کرده اند که آنها دیر یا زود از هم جدا می شوند، و این پیش بینی ها نیز منطقی می نمودند. تامی (زن) هر آن زاک (مرد) را تهدید می کند که او را می گذارد و می رود; و زاک نیز به نوبه ی خود می گوید که این خو ش ترین خبری است که می شنود. زاک و تامی مدام با هم دعوا می کنند و مایه ی ناراحتی دوستان و آشنایان هستند، زیرا دعواهای آن دو نه خلوت میشناسد نه جلوت، و نه فریاد میشناسد و نه غیر فریاد.
از سوی دیگر والری (زن) و لئونارد (مرد ) را داریم که از هم جدا شده اند. هیچ کدام از دوستان و آشنایان آنها دلیل این جدایی را درک نمی کنند. ازدواج و زندگی زناشویی آنان به ظاهر بی نقص می آمد. البته ازدواج بسیاری از مردم به ظاهر چنین می نماید و اینان کسانی هستند که صرفاً بر مشکلات و دردهای موجود در روابط زناشویی شان پرده می کشند. اما در مورد لئونارد و والری پدیده ی عجیب آن است که خودشان هم تصور می کنند ازدواجشان بی نقص و کامل بوده است و جالب آن که این نکته را، هم به دیگران می گفته اند و هم به یکدیگر . فرزندان آن دو نیز گفته اند پدر و مادرشان عملاً هرگز دعوا نمی کرده اند، و اگر هم دعوایی در کار بوده، این دعواها بر سر عدم توافق ها و اختلاف نظرهای جزیی بوده است. اما در نهایت والری و لئونارد از هم جدا شدند، آن هم پس از آنکه لئونارد در محیط کار با زن دیگری آشنا می شود و به خاطر همین زن، والری را وا می نهد. لئونارد تا حدودی معذّب بود و از رفتار خویش شرمنده و در توجیه رفتار خود می گفت: سرانجام عشق راستین خود را یافته است. اما لئونارد در عین حال اعتراف می کرد که در گذشته، پیش از آنکه زندگی مشترک آنها خسته کننده و دلگیر شود، تصور می کرده است والری عشق راستین اش بوده است. در زمان روایت این ماجرا، لئونارد در پی درمان بود تا بلکه دریابد بر او چه میگذرد.
اشترنبرگ معتقد است که برای شناخت رفتار این زوج یک راه وجود دارد و آن اینکه با دقت نگاه کنیم و ببینیم روایت هر کدام از همسران از قصه ی عشق چیست و از آن چگونه برداشتی دارند. او می نویسد: از خودم می پرسیدم که آیا امکان دارد بقای یک زوج بسته به این باشد که روایت فردی آنها از عشق به شکل آرمانی آن و روایت فردی آنها از عشق به صورتی که در روابط واقعی و موجود آنها حضور دارد به قدر کافی به هم نزدیک باشد یا نه؟ برای مثال، فرض کنیم کسی دلبسته ی زندگی رمانتیک و رویایی است اما در عمل می بیند که در گیر یک داستان رزمی شده است، به احتمال زیاد این شخص از این پیشامد ناراضی می شود. کسان دیگری دلبسته ی داستان رزمی اند و اگر درگیر قصه های رمانتیک و افسانه ی پریان شوند تا سر حد جنون خسته و دلزده می شوند. جالب آنکه هم به روایت زاک و هم به روایت تامی، قصه ی عشق قصه ی جنگ بود. هر چند روابط این دو همسر به چشم دیگران عجیب و غریب و حتی مسخره می آمد اما این رابطه برای خود آنها نتیجه بخش بود و کارایی داشت . اما رابطه ی لئونارد و والری به چشم دیگران خوب و شایسته می آمد اما این رابطه با خواست لئونارد و روایت او از عشق ناهمخوان بود. آن دو قصه های عشق متفاوتی داشتند و هنوز هم این روایت های عاشقانه سخت با هم متفاوتند. در واقع عشق داستان است و تنها خود ما نویسندگان این داستان هستیم نه ویلیام شکسپیر یا گابریل گارسیا مارکز یا دیگر نویسندگان. همه ی ما داستان آرمانی خاصی در زمینه ی عشق داریم و این می تواند مهم ترین چیزی باشد که در مورد خودمان یادمی گیریم.
یا همان داستان های « واقعیت » می آید بیشتر تصورات ما از « واقعیت » آنچه به نظر ماست. قصه در زمینه ی زندگی ما به رابطه معنا می دهد. گاهی در یک رابطه یکی ازهمسران در عمل ها و رویدادهای واحد ، مفهومی را می بیند که با مفهوم و برداشت دیگری متفاوت است. علت این است که هر کدام از همسران عمل ها و رویدادها را در چارچوب داستان خاصی تفسیر می کند که با داستان دیگری متفاوت است.
هر یک از ما نوعاً یک قصه ی عشق نداریم، بلکه قصه های چندگانه داریم. وجوداین قصه های چندگانه بیانگر این واقعیت است که عشق نه تنها از دیدگاه افراد مختلف مفاهیمی متفاوت دارد، حتی از دیدگاه یک فرد نیز، یک پدیده ی ساده نیست.
قصه ای که پیرامون رابطه ی خود با دیگران می پردازیم و عناصر متشکله ی آن ممکن است تغییر کند، اما این قصه همیشه قصه ی ماست. حتی اگر جفتمان در نوشتن این داستان ما را یاری دهد باز هم این داستان آفریده ی ماست و احتمال دارد جفت ما هرگز کاملاً نفهمد که داستان ما از چه قرار است . این داستان قابلیت آن را دارد که قدرت ماندگاری عظیمی داشته باشد.
اشترنبرگ معتقد است که با گذشت زمان قصه ها بی تردید دگرگون می شوند، اما به هیچ وجه از میان نمی روند. بهتر است بگوییم که همواره در حال دستکاری قصه های قدیمی هستیم و به تدریج قصه های تازه ای را به جای قصه های قدیمی می نشاینم. قصه های تازه ممکن است بهتر باشند یا بدتر، اما هر چه باشند هم چنان به عنوان قصه باقی می مانند. به تدریج که پیش می رویم قصه هایمان را نیز بسط و توسعه می دهیم و به تدریج که رویدادهای غیرمنتظره و مسیرهای تازه وارد زندگی مان می شوند، فصل های تازه ای به قصه مان می افزاییم. اشترنبرگ بیست و پنج داستان را جمع بندی کرده است که بازنمود طیف وسیعی از استنباط های آدمی از عشق و چیستی عشق است. هر داستان دارای یک روال تفکر و رفتار است که مشخصه ی آن داستان است. برای مثال رفتار کسی که عشق را به چشم بازی نگاه « دین » میان دو حریف نگاه می کند نسبت به معشوق، با رفتار کسی که عشق را به چشم می کند بسیار متفاوت است. یک داستان عشقی خاص، با این فرض که رابطه ی عاشقانه چیست یا چه باید عمل کند، یعنی افکاری که به نظر « افکار اتوماتیک » باشد، کم و بیش ممکن است مثل می رسد بی هیچ تلاشی به ذهن آدمی خطور میکنند.
قصه های عشق نقش های مکمل دارند. رابطه با کسی بیش از همه شادی بخش ورضایت آور است که در داستان ما شریک باشد یا آنکه دست کم داستان سازگاری داشته باشد که با داستان ما کم و بیش همخوان باشد، اما این شخص الزاماً نباید درست مثل خود ما باشد. ما به دنبال کسی می گردیم که داستان مشابهی با ما داشته باشد، اما به لحاظ نقشی که در آن داستان بر عهده دارد، مکمل ما باشد. روابط بین آدمیان زمانی به اوج موفقیت خود می رسد که نوع قصه های آنان با هم سازگار باشد. قصه هایی که اشترنبرگ دسته بندی کرده است عبارتند از: قصه ی معلم شاگرد، قصه ی ایثار (فداکاری)، قصه ی حکومت، قصه ی پلیسی، قصه ی زشت نگاری (پورنوگرافی)، قصه ی وحشت، قصه ی علمی تخیلی، قصه ی کلکسیون، قصه ی هنر، قصه ی خانه و خانواده، قصه ی بهبودی، قصه ی دین، قصه ی بازی، قصه ی سفر، قصه ی بافندگی و دوزندگی، قصه ی باغ، قصه ی تجارت، قصه ی اعتیاد، قصه خیال (فانتزی )، قصه ی تاریخ، قصه ی علم، قصه ی آشپزی، قصه ی جنگ، قصه ی تئاتر، قصه ی طنز وقصه ی معما.
یکی از بهترین کارهایی که می توانیم انجام دهیم شناخت قصه ی خودمان از عشق است. وقتی قصه ی خود را بشناسیم، آگاهانه تر می توانیم در انتخاب همسر گام برداریم. و یکی از مهمترین کارهایی که شاید لازم است هر فردی قبل از انتخاب همسر انجام بدهد این است که از قصه ی عشق همسر خود با خبر شود.
عشق یک داستان است
ارسال یک پاسخ